کد مطلب:235313 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

کرامت 33
پزشك اقرار می كند

در جلد اول كتاب الكلام یجز الكلام ص 138 جریان شفا یافتن زنی را به خط دكتر لقمان الملك نقل می كند كه ما نامه ی دكتر را كه به امر آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حائری، مشروح جریان را نوشته، عینا درج می كنیم.



[ صفحه 199]



تقدیم به حضور مبارك حضرت مستطاب حجةالاسلام آیت الله فی الارضین، آقای حاج شیخ عبدالكریم حائری - ادام الله ظله - علی رؤوس المسلین.

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلوه علی اشرف خلقه محمد المصطفی و افضل السلام علی حججة و مظاهر قدرته الأئمة الطاهرین و العنة علی اعدائهم و المنكرین لفضائلهم و الشاكین فی مقاماتهم العالیة الشامخة.

شرع اعجازی كه راجع به یك نفر مریضه ی محترمه ظهور نمود، به قرار ذیل است.

این مخدره تقریبا بین 44 تا 46 سال سن دارد و متجاوز از یك سال مبتلی به مرض رحم بود كه خود بنده مشغول معالجه بودم و روز به روز درد و ورم شدت می نمود.

با شور و مشورت با آقای دكتر ابوالقاسم خان قوام رئیس صحیه ی شرق مشارالیها را به مریضخانه آمریكائیها فرستادیم؛ بنده توصیه ای به رئیس مریضخانه نوشتم كه مادام كپی و خانمهای طبیبه معاینه نموده، تشخیص مرض را بنویسند.

ایشان پس از معاینه نوشته بودند؛ رحم زخم است و احتیاج به عمل جراحی دارد و چند دفعه مشارالیها به آنجا رفته و همین طور تشخیص داده بودند و مریضه راضی به عمل نشده بود بعد از آن مشارالیها را برای تكمیل تشخیص نزد مادام اخایوف روسی فرستادیم ایشان هم با آنها همعقیده شده بودند و باز هم برای اطمینان خاطر و تحقق تشخیص، نزد پروفسور اكوبیانس و مادام اكوبیانوس فرستادیم ایشان پس از یك ماه تقریبا معاینه و معالجه به بنده نوشته بودند كه این مرض سرطان است و قابل معالجه نیست؛ خوب است به تهران برود، شاید با وسائل قوه برقی و الكتریكی نتیجه گرفته شود.

چنانچه آقای دكتر ابوالقاسم خان و خود بنده در اول، همین تشخیص سرطان



[ صفحه 200]



را داده بودیم، مشارالیها، علاوه بر اینكه حاضر به رفتن تهران نبود؛ مزاجا به قدری علیل و لاغر شده بود كه ممكن بود در دو فرسخی حركت، تلف شود.

در این هنگام زیر شكم كاملا متورم شده بود و یك غده در زیر شكم در محل رحم، تقریبا به حجم یك انار بزرگ به نظر آمد كه غالبا سبب فشار مثانه و حبس البول می شد و بعد پستانها متورم و سخت شده و خواب و خوراك از مریضه بكلی سلب شده بود.

كه ناچار بودم برای مختصر تخفیف درد، روزی دو آمپول دو سانتی كنین مرفین تزریق نمایم كه اخیرا آن هم بیفایده و بی اثر ماند، تا یك شب بكلی مستأصل شده و مقدار زیادی تریاك خورده بود كه خود را تلف نماید؛ بنده را خبر دادند كه جلوگیری از خطر تریاك به عمل آمد.

چون چند سال بود كه بند با این خانواده از محترمین و معروفین این شهرند؛ مربوط و طرف مراجعه بودند خیلی اهتمام داشتم كه فكری جهت این بیچاره كه فوق العاده رقت آور بود بشود و از هر جهت مأیوس بودم زیرا یقین داشتم سرطان شعب و ریشه های خود را به خارج رحم و مبیضه ها (تخمدانها) دوانیده و مزاج هم بكلی قوای خود را از دست داده است.

برای قطع خیال مشارالیها قرار گذاشتم آقای دكتر معاضد رئیس بیمارستان رضوی كه متخصص در جراحی است معاینه نمایند. ایشان پس از معاینه به بنده گفتند چاره ی منحصر به فرد به نظر من خارج كردن تمام رحم است؛ من هم به مشارالیها گفتم كه شما اگر حاضر به عمل جراحی هستید چاره ی منحصر است؛ و الا باید همین طور بمانید.

گفت: بسیار خوب. اگر در عمل مردم كه نعم المطلوب و اگر نمردم شاید چاره ای شود؛ تصمیم برای عمل گرفت. و از همان روز كه روز چهارشنبه اواخر



[ صفحه 201]



ربیع الثانی سنه ی 1353 بود تا یك هفته ی دیگر، بنده او را ملاقات ننمودم یعنی از عیادتش خجالت می كشیدم و خودش هم از خواستن من خجالت می كشید.

پس از یك هفته دیدم با كمال خوبی به مطب بنده آمده؛ و اظهار خوشوقتی نمود؛ قضیه را پرسیدم گفت: بلی. شما كه به من آخرین اخطار را نمودید و عقیده دكتر معاضد را گفتید؛ با اشك ریزان و قلب بسیار شكسته از همه جا مأیوس، گفتم: یا علی بن موسی علیه السلام تا كی من در خانه ی دكترها بروم؟

و بالأخره مأیوس شوم، یك هفته شروع به روضه خوانی نمودم و متوسل به حضرت موسی بن جعفر - ارواح العالمین فداه شدم.

شب هشتم (شب شنبه) در خواب دیدم كه یك نفر خانم از دوستان من كه شوهرش سید و از خدام آستان قدس رضوی است یك قدری خاك آورده، به من داد كه آقا (یعنی شوهرش) گفته است كه این خاك را من از میان ضریح مقدس آورده ام، كه خانم به شكمش بمالد من هم در خواب مالیدم و بعد دیدم دخترم بشتاب آمد كه خانم! برخیز! دكتر سواره آمده دم در (یعنی بنده دكتر لقمان) و می گوید به خانم بگوییید بیایید برویم پیش دكتر بزرگ.

من هم با عجله بیرون آمده، دیدم شما سوار اسب قرمز بلندی هستید و گفتید: بیایید برویم من هم به راه افتادم تا رسیدیم به یك میدان محصوری؛ دیدیم یك نفر بزرگوار آنجا ایستاده است و جمعیتی كثیر در پشت سرش بودند؛ من او را نمی شناختم؛ اما نزد او رسیده، دستش را گرفتم و گفتم: یا حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) به داد من برس!

اول با حالت عتاب به من فرمود: كه به شما گفت پیش فلان دكتر بروید؟

یكی از پزشكان را نام بردند (كه بنده نمی خواهم نان آن را ببرم) پس از آن به قدمهایش افتادم و باز گفتم: به داد من برس. ثانیا فرمود: كه به شما گفت: پیش



[ صفحه 202]



فلان دكتر بروید؟

استغاثه كردم فرمود: برخیز! تو خوب شدی و مرضی نداری، از خواب بیدار شدم؛ دیدم اثری از مرض باقی نمانده است بنده تا دو هفته از نشر این قضیه ی عجیب برای اطمینان كامل، از عدم عود مرض، خودداری نمودم و بعد، از پروفسور (اكوبیانس) تصدیق كتبی گرفتم كه اگر همین مرض بدون وسائل طبی و جراحی بهبود یابد بكلی خارج از قانون طبیعت است و آقای دكتر معاضد هم نوشت كه چاره ی منحصر به فرد این مرض را در خارج كردن تمام رحم می دانستم و حالا چهار ماه است كه تقریبا به هیچ وجه از مرض مزبور اثری نیست.

پس از این قضیه، مادام اكوبیانس باز مریضه را معاینه ی كامل نمود و اثری در رحم و پستانها ندیده است؛ از همان ساعت، خواب و خوراك مریضه به حال صحت برگشته است و سوء هضمی مزمن هم كه در سابق داشته بكلی رفع شده است.

(الا قل العاصی دكتر عبدالحسین لقمان الملك تبریزی)